دخترم - غزل


شنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۴

خنده برای روز یک شنبه

از وبلاک گیله مرد :
ياد داشت هايی محض خالی نبودن عريضه ....
رفته بودم ديدن دوستم. ديدم تنهاست و خانه اش هم سوت و کور است. پرسيدم: خانمت کجاست؟ گفت: رفته است کلاس. پرسيدم: چه کلاسی؟ گفت: کلاس خود شناسی!! پرسيدم: کلاس خود شناسی ديگر چه صيغه ای است؟ گفت: کلاسی است که خانم ها ميروند تا بفهمند چه هستند و چه نيستند! پرسيدم: چرا تو نرفتی؟ گفت: من به اينجور کلاس ها احتياجی ندارم. گفتم: چرا؟؟ گفت: برای اينکه خودم ميدانم چه گهی هستم!!!
***
روز جمعه نا پرهيزی کرديم و با رفيق مان رفتيم الواتی!! الواتی که چه عرض کنم؟ رفته بوديم هوايی بخوريم و نفسی تازه کنيم. سوار ماشين شديم و از جاده های کوهستانی بالا رفتيم و رسيديم به جاهايی که انگار تصويری حقيقی از آن بهشت خيالی بود. چه رنگ های شگفت انگيزی، چه آرامشی، چه طبيعت گشاده دستی، و چه چشم انداز پر شکوهی. به يکی دو تا از شرابخانه ها و کارخانه های شراب سازی سرک کشيديم و لبی تر کرديم و ناهاری در يک روستا - شهر غنوده در دامنه کوهی خورديم و نرمک نرمک در ميان بستری از درختان هزار رنگ رانديم و سر از TAHOE در آورديم.
به رفيقم گفتم: برويم توی يکی از اين کازينو ها و قهوه ای بنوشيم و صورتی صفا بدهيم. رفتيم و قهوه ای خورديم و يک سکه بيست و پنج سنتی توی يکی از ماشين ها انداختيم و جيرينگ... جيرينگ... هشتاد و يک دلار در يک چشم بهم زدن برديم!!! بگمانم اين نخستين بار توی زندگی مان بود که يک پول يا مفت گيرمان آمد!!!
***
يک استاد دانشگاه تهران، دست زن و مادر زنش را گرفته بود و رفته بود زيارت امامزاده داوود!! ديروز که داشتم باهاش تلفنی صحبت ميکردم هوارش در آمده بود که: آقا! برای رفتن به امامزاده داوود، قاطر اجاره کرديم ساعتی پنجهزار تومان!! گفتم: خب که چی؟؟ هر که را طاووس بايد جور هندوستان کشد!! خنديد و گفت: آخر لاکردار! من که نا سلامتی استاد دانشگاه تهران هستم؛ ساعتی دو هزار تومان حقوق ميگيرم، آنوقت قاطر ساعتی پنجهزار تومان؟؟ قهقهه خنده را سر دادم و گفتم: آن استاد دانشگاهی که به زيارت امامزاده داوود ميرود و به چنين اباطيلی باور دارد؛ ساعتی دو هزار تومان حقوق برای سرش هم زيادی است !!!
***
با رفيقم رفته بوديم کتابخانه ساکرامنتو. يک دانشمند امور فضايی داشت در باره ستاره ها و کهکشان ها و زمين و مريخ و ماه و زهره و عطارد صحبت ميکرد. صحبت هايش حقيقتا" جالب بود. جايتان خالی، کلی به معلومات نداشته مان افزوده شد. وقتی نوبت به پرسش و پاسخ رسيد؛ آقای دانشمند فضايی با ارقام و آمار و جدول و نمودار، اعلام کرد که عمر کره زمين تا چهار ميليارد سال ديگر به پايان ميرسد و همه چيز نابود خواهد شد. رفيق من که کنار دستم نشسته بود آهی کشيد و گفت: حسن جان ! تا زمين نابود نشده، برويم خانه و زندگی مان را بفروشيم!!!