دخترم - غزل


جمعه، آبان ۲۰، ۱۳۸۴

استرس

بعضی وقت ها اول مطلب رو می نویسم تا ببینم چی از آب در میاد بعد عنوانش رو انتخاب می کنم. الان هم که دارم این رو می تاپم اهالی خونه خوابند و من دارم درس می خونم. گفتم یک ناخنکی هم به اینترنت بزنم. این روزها شدیدا" مشغول درس خوندن هستم و چند وقت دیگه امتحان دارم. از اون درس هایی که فارسیش هم حالیم نبود و شانسی یا حفظ کردنی یا با دعا و صدقه و نذر و چه میدونم، نمره ناپلئونی می گرفتم. نخیر، تنبل نبودما. از اون معدود درس یا کورس هایی بود که مجبور بودم بگیرمشون. حالا من اینجا دارم خودم را هلاک می کنم که انگلیسی اش رو از فارسی اش بهتر بفهمم. چونکه اینجا دیگه نذر و صلوات و این چیز ها جواب نمیده. اینا که هیچ، استرس منو کشته و باعث میشه اونطوری که باید تمرکز نداشته باشم. نه الان بلکه همیشه فقط برای امتحانا خیلی استرس داشتم و دارم.
راهنمایی یا پیشنهادی، چیزی؟
خوشبخت هستم ها! اما فقط یه خورده استرس. می بخشین که، به بزرگی خودتون.