دخترم - غزل


چهارشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۵

هرسال دریغ از سال دیگه

بعله! درست فهمیدین، نه من اشتباه می کنم نه شما. هرسال که می گذره با خودم فکر می کنم که امسال هم گذشت و فکر می کنم که اونقدری جا افتاده ام که زندگی در اینجا برام راحت تر شده، سال بعدش با خودم می گم که نه، امسال بیشتر جا افتاده ام. اون فکرها چی بود که پارسال می کردم. مصداق اونایی هست که می گن 15 ساله اینجا هستیم ولی هنوز جا نیفتاده ایم. اینجوریاس خلاصه.
کارهام به طرز وحشتناکی زیاد شدن و خیلی خیلی خسته می شم. همش دارم روز شماری می کنم که تعطیلات شروع بشن که من بتونم چند صباحی استراحت کنم. آره، هیچی براین لذت بخش تر از دیر بیدار شدن توی صبح ها نیستش. تا همین هفته پیش به طرز وحشتناکی ایمیل های کاری و درسی ام زیاد بودن که منی که با دیدن هر ایمیلی از خوشحالی دومتر می پریدم هوا و کلاهمو مینداختم بالا، از هرچی ایمیله بیزار کرده. الان فقط کافیه یکی از شماها ایمیل بفرستین که من تمام تنم بلرزه و با خودم بگم واااای باز یه ایمیل دیگه.
عجب سال کوفتی ایی بود امسال. نه تونستم رژیم مژیم شروع کنم نه تونستم ورزش شروع کنم نه هیچی دیگه. سال بدی بود. خیلی.
آهان! راستی یه چیز بهتون بگم. اگه کسی اومد عکس بچش رو بهتون نشون داد، فوری نیایین بگین که آره دخترتون شبیه شماس. باباش که بوره و به اون نرفته. شاید اصلا" بچه هه آداپته باشه. بذارین اون حرفشو بزنه بعد بگین که بچه هه به مامان و باباش رفته دیگه. :)
دیگه این معده لامصب اذیتم می کنه. دکتر خانوادگیم هم عین خیالش نیست. وقتی که می گم دکتر خانوادگیم خوبه، این معنیش نیست که واقعا" خوبه. یعنی که از این بهتر پیدا نکردیم و به همین راضی هستیم. آره والا.
دیگه اینکه با دخمر گوگولی ناناز مامانی ملوسمون داریم کیف می کنیم قد یه دنیا.