گرفتاری
هنوزم گرفتارم. یعنی که اونقدر وقت ندارم که بشینم یه دل سیر برای خودم وبلاگ بخونم تا برسه به کامنت گذاشتن.
حالا که اومدم اینجا یکمی از غزل حرف بزنم تا بلکه دلم وا شه.
غزل یه قرتی ایی شده برای خودش که بیا و ببین. نظر منو برای لباس پوشیدن قبول نداره و خودش جوری لباس هاش انتخاب می کنه و ست می کنه که بیا و ببین. خیلی خوش سلیقه س. خوشبختانه لباس های رنگارنگ و جوراجور و از همه مدلی زیاد داره که دستش را باز میذاره. :) ولی حیف و صد حیف که عکس هاش خوب از آب در نمیان.
آرایش هم که می کنه اونقدر احساس خوشگلی بهش دست میده که خودشم نمیدونه با این همه خوشگلی هاش چیکار کنه.
موهاش رو هم به من می گه از دو طرف سرم موهام رو جمع کن و ببر بالا و با یه کش سیاه ببندش که معلوم نباشه! و اون رو بباف و بذار بقیه موهام پریشون باشن.
دامن کوتاه و تنگ می پوشه که بره مهمونی، می گه اون کاپشن بلند که میاد تا زیر دامنم، بده که بپوشم چونکه دامن پوشیدم و ممکنه سردم بشه.
دامن بلند و پر چین می پوشه، دوتا دامن کوتاه تر زیرش می پوشه و وقتی که دلیلش رو می پرسم می گه می خوام این دامن پف کنه.
شال گردن هم مدل کانادایی!!! می بنده که من وقتی که بار اول دیدم از تعجب دهنم باز موند. چونکه خودم بلد نیستم که چه جوری می بندنش. :)
سه تا کمربند براش خریده بودم برای یکی از شلواراش. عوض اینکه ذوق کنه، خیلی خونسرد برمی گرده می گه همش سه تا؟ اینا که کم هستن!!! من هم با چشم های گشاد و دهن باز هر سه تا کمربند را امتحان می کنم و می بینم که هرسه تاش براش گشاد هستن. بهش می گم خوب، هرسه تاش پس می دم و می گردم یه کمربند که اندازه ات باشه پیدا می کنم. غزل می گه دیدی بهت گفتم این سه تا کم هستن. باید بیشتر می خریدی تا یکیش اندازم باشه. من به این دخمر چی بگم والا؟ بالاخره از H & M یه کمربند که اندازه اش بشه پیدا کردم.
از بیرون میاد و لباس هاش عوض می کنه و همه رو می ریزه کف اتاقش. بهش می گم لباس هات رو جمع کن و بذار سرجاشون. همه رو جمع می کنه به جز یک دامن که تا شده و یک گوشه هست. بهش می گم چرا اونو برنداشتی؟ میگه خودت گذاشتیش اونجا و خودتم باید برش داری.
این همه از غزل تعریف کردم اینم بگم که غزل برخلاف مامان و بابای زشتش، واقعا" خوشگله. این یکی تعریف نیست بخداااااا. شاهدان زیادن. قرتی بودنش رو خدا عالمه به کی رفته.
سوسک ها قربون دست و پای بلورین بچه شون می رن، من قربون دست و پای الماس ناب و واقعی غزلم می رم.
خب! دلتون وا شد؟!!!
حالا که دارم این پست رو به پایان می رسونم، خدمتتون عرض می کنم که گرقتاری هام داره بیشتر می شه و درگیر یه چیزی خواهیم بود که متاسفانه نمی تونم بگم چیه ولی ممکنه تا مدتی اینورا پیدام نشه.
همه تون مواظب باشین و خوش باشین و از این حرفای خوب خوب.
۲۰:۴۳ -
مامان غزل
![]() |