دخترم - غزل


جمعه، آبان ۱۹، ۱۳۸۵

شوک

بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر
بار دگر روزگا ر چون شکر آید
توی شوک هستم. وقتی که اونی که اون بالا نشسته، دلش نخواد، تو خودتم بکشی، نمی شه که نمی شه. وقتی که دلش بخواد قشنگ صد تاش رو برات ردیف می کنه. نمی تونم بگم خوشحالم یا نه، ولی میدونم که همه چی عوض می شه بزودی. یه زندگی پر از تغییرات و کاملا" متفاوت با گذشته در انتظارمونه. هیجان دارم. خدا جون، تو که بازیگر خوبی هستی و پازل ردیف کردنات حرف نداره، می شه اون قسمتی که من تویش موندم رو برام ردیف کنی لطفا"؟ مرسی خدا جون.
یه خودتون و نیروی درونی تون ایمان داشته باشین.
پ.ن. : نه! اونجوری برداشت نکنین. حامله مامله نیستم.
پ.ن. خیلی مهم : کسی هست که به معجزه، ایمان و اعتقاد داشته باشه؟