دخترم - غزل


دوشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۵

واقعیت

بعضی وقتا دلت میخواد که واقعیت هایی که وجود دارند یک خواب و رویا و یا حتی یک کابوس بیشتر نمی بود، اما متاسقانه وجود دارند و چهره کریه اشان را هرچه بیشتر به ما نشون میدهند. مثل این می مونه که برای خوب شدنت احتیاج داری که یک داروی بسیار تلخ را بخوری ولی نمی توانی. داروی تلخ را میذاری یک کناری که وقتی که موقعش شد و آمادگی روحی پیدا کردی یک دفعه سر بکشی. حتی حالت از از دیدن و بوی بد و نوشیدن داروی تلخ به هم می خوره. تا یک مدت طولانی مزه اش توی دهنت میمونه، ولی هیچ راه گریزی هم وجود نداره. باید واقعیت تلخ مثل زهرمار را قبول کرد. اه! گند بزنن به این زندگی بوگندو. عیب نداره، اقل میتونم که مثلا" اسکارلت اوهارا رو الگوی خودم قرار بدم گرچه هیچوقت نتونم یک انگشت کوچیک اون بشم. مگر نه اینکه خیلی های دیگه مثل اسکارلت اوهارا بارها و بارها جام تلخ واقعیت رو نوشیده اند و اگر زمین خورده اند باز بلند شدند که. البته شکسته نشدن دست و پا برای دوباره بلند شدن هم غنیمتی هست ها.