دخترم - غزل


دوشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۵

سه روز

سه روز تعطیلی رو میخواستیم بریم مسافرت که مجبور نشیم بشینیم دیوار رو نگاه کنیم و سماق بمکیم که متاسفانه یا خوشبختانه جور نشد ولی تا دلتون بخواد از در و دیوار برامون مهمون نازل شد. روز اول تعطیلی رو به خرید کردن و بشور و بساب و تمیز کردن گذشت، روز دوم هم چند تایی دوست غزل با ماماناشون تشریف فرما شدن و روز سوم که امروز باشه هرچی فک و فامیل داشته و نداشته ی آقای مهربان که توی تورنتو هستن، ریختن خونمون.
دیگه تا اواسط ماه جون که امتحانم تموم میشه، اینترنت بازی و مهمون بازی تعطیل. البته اواخر ماه می برمیگردم و یه چیزایی میگم بعد میرم تا اواسط ماه جون.
دیگه اینکه خدا کمکم کنه که اقل بتونم اراده کنم و پای نت ویرانگر نیام.
و آخر اینکه خیلی خستم شده و میرم لالا. شکر خدا که همه ظرفا شسته شده و خونه جمع و جور شده.