بازهم داستان غم انگیز ما ایرونی ها
این مطلب پایینی را بازهم از همون وبلاگ با اجازه صاحبش گذاشتم اینجا.
تو تهران به میمنت کیف سامسونت و شاید هم محل شرکت که میدون آزادی بود، تقریبا" هر ماه یک بار روی شاخش بود که یکی از این موارد برام پیش بیاد:
-از شهرستان اومدم، یک هفته هست تو پارک میخوابم و دکتر نسخه داده که برای زن مریضم ببرم شهرستان اما پول ندارم و ... خلاصه کلام اینکه فلان قدر پول بده که برم دوا بخرم یا بلیط بگیرم یا غذا بخورم! هر بار هم داستان یک جور تموم میشد. من میگفتم باشه حرفی نیست، بیا با هم بریم نسخه رو بپیچیم و من پولش رو حساب میکنم یا اینکه بیا بریم برات بلیط میخرم یا بیا بریم با هم غذا بخوریم و اون آدم یکی دو قدمی دنبالم میومد و بعد هم میدید که من جدی هستم راهش رو میکشید و میرفت دنبال کارش.
اینجا تو کانادا یا به خاطر اینکه بیشتر یک کوله پشتی همراهم هست یا به هر خاطر دیگه این اتفاق زیاد برام پیش نیومده. یک بار چند سال پیش که کینگستون کار میکردم یکی از اینها تو خیابون گیر داد که گشنمه و وقتی طبق معمول بهش گفتم بیا بریم با هم غذا بخوریم با هام اومد!غذا رو خوردیم و رفت. اما غیر از اون دیگه از این خبرها نبود.
دیروز دوست جدیدی که فعلا" زیرزمین خونه میشینه، داستانی تعریف کرد که خیلی تو فکر بردم. گفت توی شاپینگ مال نزدیک خونه (سنتر پوینت مال) یک پیرمرد ایرونی اومده و ازشون 100 دلار پول خواسته. گفته که پسرش بیرونش کرده و گشنه هست! حتی خواسته بهشون چک بده و بلاخره هم بعد از گرفتن 10 دلار ازشون جدا شده.
تعداد ایرونی اینجا خیلی زیاد شده، زیادی زیاد شده. متاسفم این رو بگم اما با خودمون چیزهای بد و خوب رو با هم داریم میاریم اینجا. شاید دیگه وقتش باشه که بریم...
۱۰:۱۱ -
مامان غزل
![]() |