دخترم - غزل


چهارشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۴

کارهای غزل

هوراااااااااااا ! امروز برای اولین بار دیدم که دختر خانوم ما بدون اینکه هیچ کمکی ازم بخواد خودش شماره تلفنی را که یادداشت کرده بودم را خوند و بطور کاملا" صحیح شماره گرفت. اینقدر کیف کردم که خدا میدونه. وقتی که دید که جوابی نیست شروع کرد به شماره گرفتن شماره تلفن بعدی.
حالا که صبحت شماره تلفن گرفتن شد بهتره که بگم که شماره تلفن مذکور شماره ی تلفن والدین یکی ار هم مهد غزل هستش که وقتی که والدینش فهمیدن که غزل هم ایرونی هستش از معلمش خواهش کردن که شماره تلفنشون را به من بدن و ازم خواهش کنن که باهاشون تماس بگیرم برای برقراری ارتباط بیشتر بین این دو همسن ایرونی.
غزل دو روزه که میره مهد جدید که نزدیک خونمون هستش. شکر خدا که مهد خوبی هستش. از وقتی که اومدم به این خونه ی جدید تا بحال توی لیست انتظار این مهد کودک بودم تا اینکه جا باز شد. هرچی هم التماس کنی که بذار غزل فقط دو هفته زود تر بیاد مهد نمیشه که نمیشه. خوبه که این فرنگی ها احساساتشون رو با قانون قاطی نمی کنن و گرنه از خود ایرونی ها هم با عاطفه ترن. کارم به جایی رسیده بود که غزل را با خودم میبردم سر کلاس دانشگاه و حتی سر جلسه امتحان 6 ساعته ام.
ضمنا" وقتی که غزل از مهد کودک قبلی میومد بیرون مادر صمیمی ترین دوستش هم یه نامه ی کوتاه و یه نقاشی از خود دوستش را به معلمش داده بود که به من بدن و در نامه ازم خواهش کرده بودن که ارتباط را با اونها به عنوان اولین دوست دخترشون حفظ کنم و خوشبختانه ارتباط شون تا به حال ادامه داره. و همچنین معلمش یه نامه یاد بود هم به غزل داده بود.
چند وقت پیش من و آقای مهربان داشتیم درمورد تحصیلات صبحت میکردیم که صبحت فوق لیسانش شد. یهو غزل برگشت و گفت که منهم فوق لیسانس دارم. ما خندیدیم. بعد که غزل رفت و نامه ی یاد بود را که معلم قبلیش بهش داده بود رو آورد و گفت اینهم فوق لیسانسم. ما دیگه از خنده روده بر شدیم.
غزل جون! بهت افتخار میکنیم.