دخترم - غزل


یکشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۴

تراوشات ذهنی نصفه شبی من!

والله هنوز نمره هامو نگرفته ام و از میز کامپیوتر هم فعلا" خبری نیس. ولی دیگه اومدم و دارم می نویسم. دوره ی پر التهاب انتخابات که گذشت و من هم خیلی حرص خوردم تازه شم امتحان داشتم و دو برابر حرص خوردم. امتحان آخریم 6 ساعته بود و نمیدونم که واقعا" چکارش کردم. ولی چیزی که مسلم من زحمتمو کشیدم ونتیجه هر چه باشه ازش درس میگیرم واسه دروس های بعدی و امتحانای بعدی. ترم تابستونم را از دست دادم بخاطر اینکه قبل از اینکه کلاسا شروع بشه می بایست اول نمره رو بدونم و بعدش واسه برنامه ریزی برای رابط ها دیگه دیر شده بود. پس ممکنه من اینجا رو مرتب آپدیت کنم تا ترم پاییز شروع بشه.
چیزه! هوای تورنتو شده عین سونای خشک. یه نفر توی یه ساعت حمالی کنه اونقدر خسته نمیشه و عرق نمیریزه تا اینکه بخواد پنج دقیقه بیرون وایسته.
جاتون خالی دیروز با غزل رفتیم استخر و امروز هم رفتیم دوچرخه سواری. فردا هم میریم پیک نیک. چقدر کیف داره وقتی بعد از دو سال مهاجرت و تحمل سختی ها تازه احساس کنی که اینجا خونه ی خودته و احساس خوبی داشته باشی و بتونی از بودن با دخترت در این کشور لذت ببری. یعنی که به جرات میتونم بگم که بعد از دو سال تازه تونستم زندگیم روجمع و جور کنم. اما امااااااا بفهمی نفهمی هنوزم دلم اونجاس و همش نگران مادر بزرگم و مامانم هستم. میدونم که مادربزرگم این روزا خیلی داره بی تابی میکنه و همش به آقا جون میگه چرا منو تنها گذاشتی و رفتی. مگر خودت به من نگفتی که هرجا میریم باهم میریم اگه هم بمیریم باهم میمیریم. بعد از پنجاه و چند سال زندگی کردن مادر بزرگم با آقا جون هضم کردن این موضوع خیلی براش سخت و سنگین بود. مامان جونم نگران تو هم هستم.
به امید خدا از هفته ای که داره میاد غزل کلاس باله رو شروع میکنه.
دیگه برم لالا کنم.