دخترم - غزل


دوشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۴

سفرنامه

اول از همه باید از دوستان بسیار عزیزی که محبت های خالصانه و صادقانه شون را به ما ارزونی کردن و ما را تحمل کردن خیلی تشکر کنم. کتبالوی عزیز و گل آقاش و دیونه عزیز (آخه این چه اسمی است که روی خودت گذاشتی؟ اسم قحط بود؟ چونکه چند بار نزدیک بود که سهوا" دیونه صداش کنم که به موقع یادم اومد و...) و خانواده گرامیش از همه ی شما ممنون و متشکریم که حسابی ما رو خجالت دادین و زحمت کشیدین. امیدوارم که حتما" و حتما" روزی بیاد که بتونم همه ی زحماتشون و محبت هاشون رو جبران کنم. هزاربار ممنون از شماها.
سفر بسیار خوبی داشتیم و خیلی به ما خوش گذشت و همچنین این اولین سفرم در کانادا بود و بعد از دوسال سختی های تطابق با محیط جدید واقعا" به همه ی ما چسبید و کلی شارژ روحی شدیم.
باری روز اول ساعت 6 صبح به قول دیونه ریختیم توی ماشین و به طرف Kingston حرکت کردیم و بعد از سه ساعت به اونجا رسیدیم و در آنجا صبحانه شاهانه خوردیم که خیلی چسبید. بعدش به طرف Montreal حرکت کردیم که یکی از شهرهای فرانسوی کانادا است که دو سال پیش در این شهر کنگره جهانی ناشنوایان در این شهر بر پا شده بود. اعصابم خورد شد بس که همه جا رو نگاه کردم و یک کلمه اش را هم نفهمیدم. بین راه بطرف مونترال آبشار از آسمون نازل شد به همراه تگرگ های درشت که کیفش را هم کردیم. عصرش رفتیم توی شهر چرخی زدیم و بعدش رفتیم یه جاز و یه قری به خودمون دادیم. شبش را در اینجا که نزدیک مونترال بود بیتوته کردیم. فردا صبحش را به طرف Quebec City حرکت کردیم. آی عاشگ شدم. آی عاشگ شدم. شهر به زیبایی کبک سیتی را تا بحال ندیده بودم. شایدم من ندید بدید هستم. آنقدر از کبک سیتی خوشم اومد که تصمیم گرفتم که اگه قسمت شد برنامه ام رو واسه سال دیگه همین موقع ها که کنفرانس ملی ناشنوایان کانادا در این شهر برگزار میشه جور کنم و دوباره به این شهر برم. دست دوستان درد نکنه. ناهار را در یه رستوران صرف کردیم که دستپخت کانادایی های فرانسوی زبان خوردیم که خیلی خوشمزه بود. اما با اینکه الان تابستونه اونجا خیلی سرد بود. وای به حال زمستوناش. روز سومش هم به طرف تورنتو راه افتادیم و بین راه هم از یه مزرعه توت فرنگی یه سبد بزرگ توت فرنگی خریدم که خیلی خوشمزه س و الانم که دارم اینا رو تایپ می کنم یه کاسه توت فرنگی اینجاس و دارم نوش جان می کنم. جای همه ی شما خالی.
دوباره از زحمتکشان عزیز که جاده نوردی کردن و رانندگی کردن تشکر می کنم . با عرض شرمندگی زیاد اصلا" خسته نشدم چونکه توی ماشین خیلی می خوابیدم. نمیدونم چرا خیلی زیاد میخوابم؟ شب دوم سفر هم خواب دیدم که یه نفر منو اذیت کرده و من شکایتم رو به پلیس کردم. پلیس تا خواست یارو رو دستگیر کنه یارو فرار کرد. پلیس ها هم تعقیبش کردن و کار به تیر اندازی و اینا کشیده شد. کسی میدونه تعبیرش چیه؟ شایدم خواب الکیه.
ضمنا" اگه شد با این کامپیوتر دقیانوسی ام عکس بذارم که حتما" میذارم. یه چیز دیگه هم توی این سفر فهمیدم که متاسفانه توقعم خیلی بالاس و یه مقداری پررو تشریف دارم یا لحنم خیلی بده. امیدوارم که اینو بتونم اصلاح کنم و همچنین خوشبختانه تونستم یه مقداری خودمو بشناسم.