پت داشتن یا نداشتن، مسئله اینست.
من با پت داشتن هیچ مشکلی ندارم، اگه کسی علاقه مند باشه، پولش رو داشته باشه، وفتش رو داشته باشه، حوصله اش رو داشته باشه، خیلی هم عالیه بخصوص سگ. تمیز کردن و روبراهشون کردن هم آدم عادت می کنه بهش. ولی یه قسمتش خیلی برام دردناکه و این قسمتش واقعا" باعث می شه که فکر هرچی پته، را از سرم بیرون کنم. اون قسمتش پیر شدنشون و مردنشونه. به هیچ وجه نمی تونم با این قسمتش کنار بیام. حالا چرا من این حرفا می زنم؟ بعضی از خوانندگان قدیمی ام می دونن که غزل یه همستر داشت که اسمش گذاشته بود گل موش. خیلی هم نانازی بود و اون اوایل که به اینجا اومده بودیم خیلی برای بهتر شدن روحیه غزل موثر بود. ولی از اونجایی که میدونستم که همسترها عمرشون دوسال هست، متاسفانه از چهار ماه پیش منتظر چنین روزی بودم. آره، از چند روز پیش جناب همستر حالشون خوب نبود تا اینکه عمرش داد به شماها. آقای مهربان هم بلافاصله هرچی وسایلش بود رو جمع کرد و بردش بیرون از خونه. من هم ازش خواهش کردم که اصلا" در موردش باهام حرف نزنه و حتی نمی خوام وسایل هاش رو ببینم. اینه که اصلا" خوش ندارم که پت داشته باشم.
اما در مورد غزل، وفتی که همستر حالش خوب نبود، ما بهش گفتیم که مریضه و ممکنه بمیره، یهو دیدیم که غزل از شدت ناراحتی غش کرد! طوری که اگه کسی دیگه این صحنه رو برام تعریف می کرد و من با چشای خودم ندیده بودم، باور نمی کردم که آری، غزل هم از اون غش ها می کنه. فوری درستش کردیم و گفتیم بابا جان همه ی ماها مریض می شیم و خوب می شیم، اینم همینطور. غزل دیگه آروم شد. ولی روزی که وسایل هاش رو جمع کردیم، همین که غزل سراغش رو گرفت، بهش گفتیم که بردیمش بیمارستان، هروقت خوب شد، دکتر خبرمون میده که بریم بیاریمش.
نمی دونم در این مورد (مرگ پت) باهاش چه رفتاری داشته باشم، بخصوص که غزل خیلی حساسه. کسی در این مورد تجربه ایی نداره؟
پ.ن. نا مربوط به پست : شیدا جان، لطفا" برایم ایمیل بزنید، چونکه آدرس ایمیل شما را نداشتم.
۲۲:۲۹ -
مامان غزل
![]() |