دخترم - غزل


پنجشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۵

عالم هپروت

توی عالم هپروت باشی و در را باز کنی که بری بیرون، بعد یهو ببینی یه خرس گنده (از اون آقایون چاقالو) با یک سگ جیغ جیغو از اونطرف بیان تو. با اینکه از سگ ها اصلا" نمی ترسم ولی ایندفعه نزدیک بود یه سکته ناقص بکنم.
توی عالم هپروت باشی و برای یه میتینگ پاشی بری اون سر شهر و یه ساعت منتظر بمونی بعد یه ساعت شاکی بشی که چرا خبری نیست، اونوقت تازه بفهمی که میتینگه فردا هستش نه امروز.
توی عالم هپروت باشی و یکی از اون اتفاق هایی که توی عالم هپروتی اتفاق افتاده رو یادت بره چی بوده، که بنویسی...
خب دیگه عالم هپروتی بسه!
غزل جونم شناش پیشرفت کرده و از اون استخر کوچیکه منتقلش کردن به اون استخر بزرگه. اون استخر بزرگه آبش خیلی سرده ولی تا وقتی که تابستون بود، می تونست تحمل کنه، ولی امروز که غزل رفته بود استخر، از شدت سرما توی آب داشت گریه اش می گرفت، این شد که عطای آموزش شنا رو به لقاش بخشیدم و رفتم غزل رو از اون آب قطبی نجات دادم و بعد متعرض که شدم، گفتن همینی که هست! نمی دونم چاره اش چیه.
به نظر خودم که حیفه برای آموزش شنایش وقفه بیفته، و گرنه غزل هفته ایی حداقل دو بار می ره استخر ساختمونمون و زیر آب هم می رقصه. چه جور هم!