دخترم - غزل


شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۵

مهریه، آری یا نه؟

از وبلاگ باغ بی برگی...
مامان بشقاب را گذاشته روی پایش و پوست های خیار را انگار بخواهد بریزد جلوی مرغ ها ، ریز ریز خرد می کند. مینشینم پایین روی زمین و پاهایم را دراز می کنم زیر میز.
میگه : مادر دختره اول گفته 800 سکه بعد به 514 تا رضایت داده.
میگم : پس معامله خوبی بوده! بحث میکنیم سر مهر که به نظر من نباید باشد و به نظر مامان باید باشد.
عین بچه های پشت هم افتاده ایم به کَل کَل کردن. پدرم خودش را پشت روزنامه قایم کرده و هیچی نمی گوید. دست به دامنش می شوم. بدون آنکه خودش را نشان بدهد می گوید هر چی تو بگی.
مامان با اعتراض می گوید : مَمد!؟؟ پدرم میگه : هر چی مامانت بگه.
میگم : پدرجووون؟!! میگه خوب هر چی تو بگی.
مامان این بار ته صدایش لحن تهدید گرقته میگه : مَمَد؟
پدرم میگه : نه هر چی مامانت بگه.
کاوه سرش را از روی بالشت بلند میکند و میگه: یکی پیدا بشه تو رو ببره ما یه پولی دستی هم بهش میدیم!