دخترم - غزل


دوشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۵

اندر احوالات ما

سرما خوردم و سرفه و آبریزش بینی و متعاقبا" نوشیدن مایعات فراوون و خوردن انواع و اقسام قرص و مسکن و مولتی ویتامین و چه چه رو به راهه.
این ترم تا دلتون بخواد خودم رو با گرفتن کورس های حجیم و وزین و طویل و با چگالی زیاد!!! خفه کردم و هرچه که آقای مهربان می گفت بابا جان کمتر کورس بردار که بتونی از پسشون بر بیایی که زیر بار ذلت!!! نرفتم و از شما چه پنهون الان پشیمونم، ولی دیگه پشیمانی چه سود؟ خلاصه اینکه شعارم این روزها شده : "باید بتوانم" و دیگه نمی دارم درس ها واسه روز امتحان تلنبار بشن. اینه که دیگه کمتر در خدمتتونم تا اواسط دسامبر که ببینم چه غلطی می کنم...
فعلا"...
همتون خوب و خوش باشین و خنده رو لباتون باشه و الکی برای خودتون سخت نگیرین و ایام تون را به کام خودتون تلخ نکنین...