اعتراف نامه
می خوام اعتراف کنم. به چی؟ به بی ارادگی ام و بی عرضگی ام.
یه چند کیلویی وزنم زیاد شده و همش احساس یه خانمی دارم که از زور چاقی نمی تونه راه بره. تازشم با همین اضافه وزن که دارم کاملا" نرمال هستم ولی دلم می خواد باربی اندام بشم. اینجوری نیگام نکنین! آدمیزاده دیگه و هرچیزی را ممکنه هوس بکنه. یکی دلش می خواد که بره فضا و از همه جهات موفق می شه، یکی مثل من توی چند کیلو چربی بدنش مونده.
یه کفش اسپورتی خریدم که مثلا" هرشب برم اتاق جیم و ورزش کنم ولی کو اراده اش؟ دروغ چرا، قبلا" شروع کرده بودم به ورزش کردن، ولی بعد یه مدت با بهانه های بیخودی ولش کردم. از آقای مهربان هم خواهش کردم که هرشب منو از خونه بندازه بیرون که ناچارا" برم ورزش. ولی همین که شب می شه من از شدت تنبلی و خستگی به روی خودم نمی آرم که قراره چه کاری انجام بشه و آقای مهربان هم به روی خودش نمی آره که ور دلش بمونم که خدای نکرده دلش برام تنگ نشه...
ولی یه چیزه... حذف کردن شام و یا سبک کردنش کمی موثر بوده... همین یه نیم ساعت پیش شام یه بشقاب ماکارونی فرداعلا دستپخت مامان غزل نوش جان کردیم. ماشالا به این اراده ام. خب گشنم بود و داشتم ضعف می کردم... ولی خیلی وقتا شام نمی خورم. تا ببینیم چی میشه. خدا رو چه دیدین شاید یه تقی به توقی خورد و منم یه روزی رفتم فضا!!! فضا که هیچی، مریخ رو داشته باشین!!!
۲۲:۰۹ -
مامان غزل
![]() |