دخترم - غزل


دوشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۵

من برمی گردم

برمی گردم... اول از همه به خاطر اصرار و خواهش های آقای مهربان که از عزیزترین کس من هست... به خاطر اینکه فرار کردن از وبلاگ نویسی، نه خوبی های شخص در دنیای واقعی رو از بین می بره و همچنین نه بدی هایش رو... چونکه از بابت خودم و صداقتم اطمنیان کامل دارم... به خاطر تشویق چند تن از دوستان و آشنایان... به خاطر اینکه نیاز به گفتن و شنیده شدن دارم... به خاطر اینکه دوست دارم در تبادل افکار و نظرات با دیگران شریک بشم... به خاطر اینکه به این دنیای مجازی با همه ی بدی هایش دلبسته ام... به خاطر اینکه جایی باشه برای ثبت خاطرات و افکارم... اما...
اما منی که برگشته ام، دیگه اون افروز سابق نیستم، از جاهای خیلی بدی گذشته ام (برهه زمانی رو دارم میگم، یه وقت فکر نکنین از جایی مثلا" از میان قبیله آدم خواران عبور کرده ام، هرچند که از جاهایی گذشته ام که کمتر از قبیله آدم خواران نبود ولی به خیر گذشت...) خیلی از مشکلات زندگیم حل شده اند، گرچه خیلی ها هستن که متاسفانه تنگ نظر هستن که منتظرن با دیدن ناراحتی من از خوشحالی بپرن توی هوا، یا اینکه فکر می کنن می تونن یه جورایی از خریت من (بخونینش: صداقتم و ناشنوایی ام) سو استفاده کنن، و خیلی چیزهای دیگه که توی همون دنیای حقیقی هست... که اصلا" و ابدا" اینجور آدم ها در دنیای من جایی ندارن... بهتر بگم که برایم وجود ندارن... دید من نسبت به خیلی چیزها عوض شده، همه چیز نسبی هست...
یادم می یاد که یه روز جایی خونده بودم که بعضی از آدم ها تاریخ مصرف دارن، همین که تاریخ مصرفشون تموم شد باید بندازیشون دور و گرنه خودت از همه بیشتر اذیت میشی. اون روز با خوندن این مطلب اخم کردم و با خودم گفتم وا... مگه میشه آدم اونقدر بی احساس باشه؟ الان با تمام وجود به این جمله اعتقاد دارم و مطمئنم که چند تا آدم که توی این مدت انداختم دور، کار درستی بوده.
خلاصه اینکه قایم باشک بازی با وبلاگ دردی رو دوا نمی کنه...
من اینجا تا حدودی برهنه می شم. برهنه فکری می شم... که اینم نسبی هست... فرض کنین که من با یه تاپ و یه شلوارک توی یکی از خیابونای اینجا (تورنتو) راه می رم، که از نظر عرف اینجا من برهنه نیستم، ولی اگه با همین وضعیت توی ناف تهرون راه برم، خوب! معلومه که برهنه هستم، خیلی هم زیادی برهنه هستم... همین قدر مسلم که من اینجا در حد شورت و سویتن برهنه نمی شم، با پیژاما هم نمیام اینجا... اونایی که میان اینجا رو می خونن ممکنه نتونن برهنگی فکری من رو ببینن و تحمل داشته باشن... خوب، من همه ی عواقبش رو پیشاپیش می پذیرم... و خوشحالم که فکر می کنم شجاعت برهنه شدن رو دارم...