دخترم - غزل


پنجشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۵

صبحونه

دیروز از بس که ریزه خوری کردم یک بلایی سرم اومد که داشتم میمردم. اینه که امروز اول صبحی که بیدار شدم مثل بچه های خوب یک چایی داغ و شیرین با یک فقره خاگینه مشتی زدم به رگ و امیدوارم تا ظهر دیگه گشنم نشه.
میدونم که صبحونه خوب خوردن خیلی خیلی مهمه، اما هیچوقت صبحونه خوردن رو دوست ندارم و معمولا" صبح ها گشنم نیست.