دخترم - غزل


شنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۴

یادگیری زبان

یک هفته بعد از اینکه به تورنتو آمده بودیم به رستوران مک دونالد رفته بودیم که در آنجا یک زوج پیر نشسته بودند. شروع کردند به حرف زدن و سلام کردن به غزل، غزل درجواب به آنها، صداهای من درآوردی را در می آورد و تحویلشون می داد.
سه ماه بعد، غزل در مهدکودک می خواست به معلمش بفهماند که گلابی را می خواهد (کشیده و محکم بخونیدش): گگللللاااااااااااابییییییییی میییییییی خخخخخخخخخوااااااام. معلم غزل با اشاره به گلابی: Do you want Pear غزل با تکان دادن سرش جواب مثبتش را اعلام می کند.
شش ماه بعد از آمدنمان به تورنتو، یک روزی داشتم موهای غزل را شانه می کردم که دردش می آمد و گفت: It is not fair
الان دو سال و چهار ماه است که در تورنتو هستیم. غزل: مامان! من می خوام این یکی دوستم را به اون یکی معرفی کنم و بالعکس. زبان فرانسه را هم داره یاد می گیره. خدایا شکرت.