دخترم - غزل


پنجشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۴

برف

به سلامتی و مبارکی و میمنتی دیشب اولین برف زمستونی روی زمین شهر تورااااانتو نشست. شهر یک دست سفید شده. غزل گلم که امروز صبح از خواب بیدار شده بود با دیدن برف ها آنقدر خوشحال و ذوق زده بود که همش می پرید توی هوا. اگه میدونستم غزل اینقدر خوشحال میشه خدا خدا میکردم که زودتر برف بیاد. خلاصه کلی لباس پوشوندمش و روانه مدرسه اش کردم. خیلی دلم برای عزیز دلم تنگ شده.
شنیدم که دولت کانادا روزی یک میلیون دلار خرج میکنه که برف ها رو پاک کنه. راست و دروغ گردن گوینده اش.
شدیدا" گرفتار درس ها هستم و بدیش اینه که موقعی که فسفر میسوزونم، دهنم هم باید بجنبه. هرچی که فکرش می کنین اخیرا" خورده ام و باید باز هم بخورم. یهو دیدین قلمبه شدم.