دخترم - غزل


چهارشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۳

حکایت کار داشتن های غزل

غزل : (در دستشویی د ر حالی که دستانش را مشت کرده و به من نشان می دهد) مامان معده ام اندازه این مشت من است ؟
من : بله کاملا درسته.
غزل : (در حالی که مشت دستانش را کمی باز کرده) شما به من اینقدر غذا دادید.
من : اوهوم
غزل : این باعث شده که من بیایم دستشویی و کارم انجام بدهم و الا حالا حالا ها اینجا کار نداشتم. کار های واجب تری دارم که برم سروقتشان.
من : !!!