دخترم - غزل


پنجشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۶

سال 2047


بعله درسته! چهل سال دیگه همین موقع ها. بازنشسته شده ام و توی یک خونه سالمندان بسیار خوشگل در یک جای خوش آب و هوا شمال اونتاریو هستم، یکی از این وبلاگی ها هم توی همین خونه سالمندان هستش. یک عینک ذره بین شیشه ته استکانی مدل بادامی دارم. (شایدم چشمم عمل کرده ام و بی نیازم از عینک!) یه مینی موبایل دارم که همه ی زندگیمه و این موبایل اگه هوا آفتابی باشه، با نور خورشید کار می کنه و در غیر اینصورت، حتی با وزش نسیم کار می کنه. با این مینی موبایل همه کاری می کنم، مثلا" ایمیل می فرستم، باهاش وبلاگ قرمز جیغ جیغو و سه بعدی ام که عکس گوگولی خودم و نوه ام اون بالای سمت چپ وبلاگ هست، رو آپدیت می کنم، باهاش کامنت میذارم، باهاش خبرهای روز می خونم، باهاش با نوه ی دو رگه ام ارتباط تصویری دارم، باهاش عکس می گیرم، باهاش فیلمبرداری می کنم، باهاش تلویزیون می بینم، باهاش یه هدیه گوگولی برای تولد پرستار خانم چشم بادومی ام می خرم که توسط همین مینی موبایل آلارم به من روز تولدش اطلاع داده شده، باهاش پرستاره رو صدا می کنم که یه لیوان آب بده دستم و یه پتوی هوشمند بندازه رو پام... گاهی وقتا دچار آلزایمر می شم و اشتباهی کامنت میذارم یا اشتباهی عکس رو برای یکی دیگه می فرستم...
اینجوریاس دیگه!!! خل شدم رفت!!!
پ.ن. : کامنت دیانا خانم گلی را از دست ندین.