دخترم - غزل


شنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۶

یادش به خیر!

عمرا" اگه بتونین حدس بزنین که کدومیش منم!
توی سفر به ایران چهارتاشون دیدم که دوتاشون یک بچه دارند و دوتای دیگه شون دوتا. به غیر از این چهارتا، یکیشون رفته آمریکا که یک بچه داره. یکی دیگه طلاق گرفته. یکی ازدواج کرده که بچه دار نمی شه. یکیشون یه بچه آداپت کرده و بعدا خودشم بچه دار شد. از سرنوشت بقیه هم اطلاعی در دست نیست. یادش به خیر! عجب دورانی بود! که فکر می کردیم (یا حداقل من اینطوری فکر می کردم) که بزرگترین مشکلات زندگی رو ماها داریم و همون مشکلات بزرگ زندگی مون مال همون موقع ها است. خام تر از اونی بودم که بدونم زندگی با ماها چه ها نخواهد کرد!!!
الان با همه ی بدبختی هایی که دارم و ندارم، جزو 10 در صد آدم های خوشبخت* روی کره ی زمین هستم! خنده داره یا نه! نمی دونم...
اینم بگم توی اون دوران برای خودم رویا بافی می کردم و می گفتم که تا قبل از سی سالگی ام باید به این و این و این برسم که عجیب به همه شون رسیده ام.
پائولو کوییلو می گه: اگر خواستی با تمام وجود به چیزی برسی، همه جهان دست به دست هم می دهند تا تو به خواسته ات برسی.
باید برای ده سال دیگه ام رویا بافی کنم... و با تمام وجودم بخوامشون...
زت زیاد!
پ.ن.* : می دونین چرا گفتم 10 در صد آدم خوشبخت روی کره زمین؟ اگه نمی دونین بگین تا یه دونه پ.ن. دیگه بنویسم.