بیست تایی!
1 - خب من بعد از غیبت صغرا برگشتم. فقط به خاطر مامان این پسرک خوردنی! دلیل غیبتم هم چیزی نبود جز این که توی شوک بودم. وقتی که می گم شوک، یعنی که واقعا" حالم بد بود. چرا؟ الان می گم... ولی قبل از اینکه شروع کنم باید خدمتتون عرض کنم که این پست، پست شماره ایی به روش خانوم حنایی هست. خانوم حنا، معروف شدی ها با این شماره هات.
2 - دلیل غیبتم رو خدمتتون عرض کنم... یکی از دوستان نزدیکمون که از کوچکی ام می شناسمش، دوتا بچه کوچک زیر 5 سال داره و خودشم سن چندونی نداره، متاسفانه بدترین نوع سرطان رو داره و بیماری اش هم دیر تشخیص داده شده.
یادتونه که همش می گفتم سلامتی والاترین چیزها هست، اما هیچوقت به اندازه الان لمسش نکرده بودم. وقتی که این خبر ناگوار شنیدم، همه اش دوتا بچه کوچکش جلوی چشمم بود، همه اش به خانم خیلی جوان و خوشگلش فکر می کردم و به مادرش که خودش سال هاست از یک بیماری رنج می بره ولی به خاطر بچه هاش، خودش را سرپا نگه داشته. جواب این پست را از خدا گرفته ام. چه جورهم!!!
3 - نتیجه گیری: اول اینکه قدر سلامتی تون رو خوب بدونین. دوم اینکه هیچکس از فردایش خبر نداره. تا می تونین دلی را شاد کنین که دل شکستن هنر نیست. سوم اینکه گذشته هاتون هرچقدر که بد بوده، را بریزین دور و به جلوی پاتون فکر کنین. آدمیزاد خیلی قدرت داره و می تونه خیلی چیزها رو تغییر بده اگه بخواد. آدمی می تونه همه چیز را از نو شروع کنه فقط به شرطی که تن اش سالم باشه.
بلند شوید و سرتون بالا بگیرین و هرکاری که دل تنگتون رو خوشحال می کنه، انجام بدین. برای همه تون آرزوی سلامتی و موفقیت می کنم.
4 - دقیقا" چهار سال از روز هجرتمون میگذره. خوشحالیم از اینکه مهاجرت کرده ایم. هشت سال از روزی که ... نه خیر! توی شماره هشت می گم.
5 - ایهالناس این سرطان رو جدی بگیرین. از مایکرویو کمتر استفاده کنین. از غذاهایی که مواد نگاهدارنده دارند کمتر استفاده کنین. غذاهای بیرون کمتر بخورین. میوه و سبزیجات رو بیشتر بخورین. مرتب برین چک آپ.
6 - دارم به خصوصی کردن این وبلاگ فکر می کنم...
7 - خیلی وقتا وسوسه می شم که عکس غزل رو بذارم اینجا، اما مثل همیشه عقلم بر احساساتم می چربه.
8 - هشت سال از روز ازدواجمون میگذره. چهار سال پیش این روز رو پاک یادمون رفته بود و دو سال بعدش یادمون اومد که اون سال یادمون رفته بوده که چی به چی بوده. خب نگرانی های مهاجرت و چمدون بستن و خداحافظی کردن که برای آدم حواس نمی گذاره!
9 - توی این هشت سال هم من هم آقای مهربان اشتباهات خیلی فجیعی کرده ایم ولی الان دیگه آدم شده ایم!!!
10 - یه دخمر داریم که با هیچی توی دنیا عوضش نمی کنیم. قربونش برم. ملت یه وبلاگ جداگانه برای بچه هاشون میزنن و قربون صدقه بچه هاشون میرن. ولی من همینجا قربون صدقه اش میرم. اکشال داره؟!!
12- دیگه چی بگم؟!! همه حرفام هم که خصوصی. مال اینور خط قرمزه. خطرناکن بابا جان!
13 - این شماره رو سخاوتمندانه تقدیم می کنم به مریم خانوم برای نفرین کردن "س". دلیلش رو خودش می دونه و من و انار خانوم.
14 - هاله جونم زودی بیا برامون تعریف کن که چه خبرا بوده.
15 - بادمجون ها رو پوست می کنم و توی یه ظرف که با یه مقدار خیلی کم روغن چرب شده، و توی فر. می ذارم بمونه تا وقتی که خوب بپزه و اونورش هم همینطور. بعدش لهش می کنم و کشک و پیاز داغ و نعنای داغ اضافه می کنم بهش. به همین سادگی یک کشک بادنجون خیلی کم چرب آماده می شه.
16 - زرشک ها رو دو سه دقیقه میذارم توی آب خیس بخوره، بعدش میذارم توی صافی که سوراخای ریزی داره. همون صافی رو می ذارم توی یه پیاله طوری که آب روی همه زرشک ها رو بپوشونه، کم کم همه ذرات و کثیفی هاش از صافی میان بیرون. این رمز و رازها رو به هرکسی نمی گما!!! :)
17 - شدیدا" لوسی خونم اومده پایین. من مامانمو میخوااام که لوسم کنه. یادم باشه دخمری ام رو بیشتر بلوسم.
18 - بیتاخانوم راضی شدی حالا؟ دیدی ملت سرشون رفت!!!
19 - یه مدتی از دخمری خواهش می کردم که فلان شلوار خوشگل رو بپوشه و اونم راضی نمی شد. آخرش که یک روزی شلواره رو پوشید، بهم گفت حالا راحت شدی؟!!!
20 - دیگه می خوام یه مدتی توی غار تنهایی ام بمونم.
۱۳:۵۵ -
مامان غزل
![]() |