مامان های غزل های گوشگل
آقا! یکی به نام مامان غزل توی یه وبلاگ از دخترش، غزل می نویسه. والا من اون یکی نیستم. اما خوشحالم از پیدا کردن یک غزل دیگه توی وبلاگستان. این هم وبلاگ قدیمیشه.
این یکی هم که یک خانم خیلی گل هستن که اونم اسم دخترش غزل هست. از پیدا کردن این یکی دوست که ماهه، بسیار خوشحال ترم.
این یکی هم مامان شده، اونم مامان غزل. همینجا خیلی بهش تبریک می گم. توی وبلاگش هم قبلن بهش تبریک گفتم، ولی چیزی که نگفته ام اینه که لطفا" حق کپی رایت ما رو یادت نره بابت اسم خانوم.
این یکی که خود خود منم!!!
همین جا شجاعانه اعلام می کنم که هرکسی که اسمش غزله، حتمن خیلی خوشگله.
دیگه اینکه اگه از ما بخواهید، همچنان می نویسیم ولی کمتر و در ضمن پینگ نمی کنیم (میدونم که گفتن نداره). ایندفعه می خواستم خود شیرینی کنم اما!
راستی وبلاگ تیلا خانوم و جوجواش چی شده؟ کسی خبر داره؟
راستی دومی!!! چند روزه مچ دست چپم خیلی درد می کنه، نمی دونم چرا و هرچه هم فکر می کنم یادم نمیاد چیز سنگین بلند کرده باشم. بدبختی اینجاست که دو هفته دیگه احتمالا" اسباب کشی داریم. اگه دستم زودی خوب نشه، همه کارهام لنگ می مونه.
مواظب خودتون باشین و زندگی رو سخت نگیرین و از این حرفا.
پ.ن. : راستی سومی!!! باز نمی دونم چرا چند روزه هرچی خاطرات بد ایام گذشته، دارن بهم هجوم می آرن و روی اعصاب نداشته ام رژه می رن؟ یعنی که همه ی خاطرات بد زندگی ام دارن بهم یادآوری می شن.
۱۵:۲۴ -
مامان غزل
![]() |