دخترم - غزل


چهارشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۶

خواب


دیشب یه خواب خیلی بد دیدم که هروقت یادم بهش می افته، تنم می لرزه.
توی ایران که بودم با اینکه خیلی خوردم، 5 پوند کم کرده ام. نتیجه اش اینه که الان همه شلوارام برام گشادن. فقط یه شلوار تنگ از قبل داشتم که می خواستم برگشتنی برم پس بدم، ولی الان اندازه امه. نتیجه دوم اینکه الان فقط یه دونه شلوار دارم، اونم شلوار جین این مارک.
نوستالوژی یعنی چی؟ یعنی بال بال زدن برای همه ی اون چیزهایی که سرابی بیش نیستن. قبل از سفرم به ایران برای خیلی چیزها دلم تنگ می شد، وقتی که توی ایران بودم همه اش به خودم یادآوری می کردم اینی که تو دلت می خواست، همونی بود که به خاطرش از ایران بیرون اومده ایی. نتیجه اش اینه که اگه عمرا" دیگه دلم واسه چیزی تنگ بشه. اگه هم تنگ بشه به اون شدت قبل نیست و نخواهد بود. اینو مطمئنم. فقط دل تنگ خونواده ام هستم و مامان خیلی مهربونم. به خاطر مامان هست که خیلی خوشبختم. چونکه برای همه ی چیزهایی که دوست داشتم، بدجوری پشتم بود و هست.
اعصاب خوردی زیادی توی ایران داشتم، ولی هربار که اعصابم رو خورد می کردن، شکر خدا را به جای می آوردم که در ایران زندگی نمی کنم. ولی روی هم رفته خیلی بهمون خوش گذشت.
آها راستی یه چیز بگم و برم. متاسفانه متاسفانه فرهنگ مردم نسبت به 4 سال پیش خیلی خیلی اومده پایین. همه هم ماشالا دماغ عمل کرده. یعنی اوضاع دماغ!!! توی ایران خیلی خراب بوده و ما خبر نداشتیم؟!!!