دخترم - غزل


جمعه، دی ۲۲، ۱۳۸۵

خیر بوده خب!

چرا اگه مثلا" یکی از ماها توی زندگی مون، برنامه ایی مطابق میلمون پیش نرفت؛ فوری میاییم می گیم "خیر بوده" یا "صلاحی در کار بوده" و از این جور حرفا؟
ما همه مون توانایی مون محدوده و قدرت مقابله با اون همه رویدادهایی که توی زندگی مون اتفاق می افته، را نداریم. اما اینکه چرا هی فوری میاییم می گیم "خیر بوده" به خودمون می بندیم تا آرامش پیدا کنیم؟ هان؟
البته من اصلا" منکر حس های ششم و ندای درونی نیستم و به اونا هم به شدت اعتقاد دارم. اما این "خیر بودن" گفتنمون یه نشونه تسلیم بودنمونه؟ نیست؟
پ.ن. : بذارین مسئله رو بیشتر بشکافم و این را با یه داستان واقعی شروع می کنم.
یه بنده خدایی بوده که کارش رانندگی بوده. یه روز این بنده خدا ماشینش خراب می شه و فوری می بره تعمیرگاه و میگه ترخدا زود ماشینم درست کنین که باید به کارم برسم. تعمیرکار بهش می گه خراب شد که شد، خیره. یارو می گه نه اول ماشین منو درست کنین و کارم رو راه بندازین و اونوقت برین سروقت ماشینای دیگه. خلاصه ماشینش رو درست می کنن و یارو می ره می زنه به جاده. هنوز ظهر نشده بود که جنازه اش رو برگردوندند.
اما اینکه مثلا" می ریم بیرون و سرکوچه مون ماشین رو محکم می کوبیم به دیوار که نتونیم بریم بیرون، اونوقت با خودمون می گیم "خیر بوده خب!" اینو شماها قبول دارین یا نه؟
یا اینکه یکی داره تمام تلاشش می کنه که سلامتی بچه اش دوباره بدست بیاد، اما نمی شه و بچه اش تا آخر عمرش مریض می مونه. اینو اسمش چی میذارین؟ خیر بوده لابد؟
می ترسم با گفتن های این "خیر بوده" از مبارزه های زندگی ام باز بمونم. می ترسم تسلیم بشم. می ترسم اراده ام رو بطور کل از دست بدم.
چقدر سخته گذاشتن مرز بین این خیر بودن ها و نبودن ها.
اصلا" منکر این نیستم که هرکسی سرنوشتی داره. منکر این نیستم که نباید با سرنوشت جنگید. اما...