دخترم - غزل


چهارشنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۵

Break

توی آشپزخونه ام و غزل هم روی میز آشپزخونه نشسته، داره دقیقه به دقیقه برام کار می تراشه...
غزل : خیار می خوام! بشورش! نه نمک نمی خوام! پوستش بگیر! آآآآآآآی گوشم درد گرفت! (من: خوب الان برات حوله گرم می کنم که بذاری روی گوشت.) آی این دواهه بدمزه س! (من: قربونت برم همه دواها بدمزه ان، تا نخوریشون خوب نمی شی.) این نی افتاد، یکی دیگه بهم بده! اون عروسکه برام از اتاق بیار!!! (من: چشم و بدو بدو میرم عروسک سفارشی خانم رو میارم.)
در عین حال قهوه برای خودم درست می کنم، سیب زمینی برای کوکو رنده می کنم، ماهیتابه آماده می کنم، یهو بوی سوختن غذا بلند می شه و من می گم آآآآآی غذا سوخت. دیدی مامانت چقدر busy هست. غزل می گه خوب باید یه break داشته باشی. راست می گه والا. قربونت برم غزل جونم.
پ.ن. : نوشته شده در تاریخ 14 دسامبر 2006