دخترم - غزل


پنجشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۵

مارتا

آقای مهربان رفته دنبال یه لقمه نون. غزل هم خوابه. منم بعد از اینکه دیدم خوابم نمی بره با یک ماگ گنده قهوه اومدم اینجا و گفتم چه کاری بهتر از وبلاگ نویسی؟
همونجایی که آقای مهربان دنبال یه لقمه نون می گرده، آقای مهربان یه همکاری داره به نام مارتا و گاهی باهم ایمیل های کاری رد و بدل می کنن. تا اینجاش که مشکلی نیست، اما یه روز آقای مهربان اومد یه ایمیل پینگلیش برام نوشت و اشتباها" به جای اینکه برام بفرسته، برای مارتا خانوم فرستاد که بلافاصله متوجه شد چه دسته گلی به آب داده. تا اینجاش بازم مشکلی نیست. اما مشکل از اونجایی شروع می شه که آقای مهربان چند روز بعدش می فهمه که مارتا خانم شوهر ایرونی داره و همون روز وقتی که مارتا ایمیل آقای مهربان رو می بینه، نه می گذاره و نه برمی داره، ایمیل مذکور رو برای شوهرش فوروارد می کنه و می گه برام ترجمه کن و بفرست ببینم چه خبره!!! باز خوبه که مارتا خانوم می آد پیش شوهرم و به گناه کبیره اش!!! اعتراف می کنه. باز خوبه که ایمیل مذکور یه گزارش خیلی کوتاه روزانه بوده. باز خوبه که توش دعوامون نشده بود. باز خوبه که...
آهای اونایی که شوهر یا خانم فرنگی دارین، به جان خودتون آبروی ایرونی جماعت رو بخرین. ثواب داره بخدا. ها ها ها ها...