دخترم - غزل


جمعه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۵

بچه برفی!!!

نیمه دوم ژانویه 2007 - غزل : مامان! اونقدر برف کمه که یک بچه برفی!!! هم نمی شه با اینا درست کرد.
حالا اونقدر برف اومده و هوا سرد شده که آدم برفی سهله، سورتمه سواری هم می کنه. غزل خیلی خوش خوشانشه این روزها... حقا که غزل کاناداییه!
ولی به نظر میاد که از هفته دیگه هوا بهتر می شه. عجب وحشت داری بود هوای این چند روزه.
---------------------------------------------------------------------------
من : غزل جون! بچه های دیگه توی مدرسه برای ناهار چی میارن؟
غزل یه چین متفکرانه میندازه توی ابروهاش و می گه : مثلا" هات داگ، پیتزا و یا Healthy food
من : !!!
--------------------------------------------------------------------------
استمداد از مامان های بسیار عزیز که بچه هاتون می ره مدرسه:
می شه منو راهنمایی کنین که چی می دین به بچه هاتون که ببره مدرسه برای ناهار و اسنک؟ من سر این قضیه شدیدا" مشکل دارم. با توجه به ذائقه بسیار مشکل پسند و تنوع خواه غزل، هرچه می دم به غزل که ببره، می گه که سرد و بی مزه می شه و من نمی تونم بخورمشون. این ها شامل پیتزا، لازانیا، کوکو، ماکارونی و حتی پلو و کباب ماهی تابه می شه که خوب راست می گه. از ساندویج ها رو هم فقط ساندویچ کره دوست داره و ساندویچ کالباس و هات داگ. اینا هم آخر آشغال. با ساندویچ کره و مربا یا عسل و حتی پنیر میونه ایی نداره. منی که برای نون و شکلات می میرم، غزل اینو دوست نداره. سر میوه و اسنک، اشک منو در میاره. یه بار سیب سبز پوستش گرفتم و قاچ کردم و غزل نخورده برگردوند. ازش پرسیدم که چرا نخوردی؟ می گه ترش بود. فرداش یه سیب قرمز پوست می کنم و میدمش می بره، برمی گردونه و می گه شیرین بود. یا مثلا" از یک نوع بیسکوییت خوشش می یاد، من می رم یه عالمه براش می خرم که هروز یکمی اش ببره مدرسه و بخوره، هنوز یک هفته نشده ازش دلزده شده...
به قول مامان آیسان نیازمند یاری سبزتون هستیم. این دخمر ما هنوز 12 سال دیگه باید بره مدرسه...