دخترم - غزل


شنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۵

آقای مهربان! ازت ممنونم یه دنیا

سلام! چطورین؟ خوبین؟ این یک هفته ایی که گذشت برام خیلی سخت گذشت. به جرات می تونم بگم تا اون دنیا رفتم و برگشتم. اونقدر حالم بد بود که حتی یه 5 دقیقه نمی تونستم پای کامپیوتر بشینم. یه سردرد های عجیب و غریبی داشتم که بزور با داروی مسکن ساکت می شد اونم برای آدمی مثل من که تحملش برای درد صفره. به دستور دکتر از بس که به پشت خوابیدم، زخم بستر گرفتم. پبوست و نفخ هم که سرجای خودشون بودن و تا میتونستن منو اذیت کردن. یهو یکی از استخون های انگشت پام و مچ دستم هم تصمیم گرفتن که به یاری بقیه اعضاء بدنم بشتابن و تا دلتون بخواد درد گرفتن. بلند می شدم سرم درد می گرفت، دراز می کشیدم سرم درد می گرفت انگاری که با چکش می کوبیدن توی سرم. از کار و زندگی افتادم. وقتی که حتی 5 دقیقه نمی تونستم یک غلطی بکنم، حالم از همه چی به هم می خورد. الان هم سردرد شدید دارم ولی گفتم به روی خودم نیارم ببینم می شه به وبلاگ نویسی ام برسم یا نه؟ توی این هیر و ویری چی کم داشتیم؟ آره! آبله مرغون گرفتن غزل. اونم خیلی بی تاب و ناراحته. آقای مهربان توی این مدت شده بود دایه مهربون تر از مادر و منو تر و خشک می کرد. دایه مهربون تر از مادر داشته باشی و عشق هم چاشنی اش باشه خیلی حال میده. آقای مهربان یک دنیا ازت ممنونم برای همه صبوری هایت، برای تحمل هایت. حالا هم نوبت غزله و من هنوز چندان بهبود نیافته ام، داره اونو هم تر و خشک می کنه. اونم همش می گه وظیفه امه. اما خدا کنه که من آبله مرغون نگیرم. چونکه دوسال پیش آبله مرغون گرفته بودم ولی خیلی خفیف. حالا نمی دونم که واقعا" مصونیت دارم یا نه. ولی دیگه جدا" حال مریض بودن رو ندارم. من زندگی ام رو می خوااااااااااااااام بکنم. منی که هرشب با مامانم چت می کردم این یک هفته همش بهانه هایی جور کردم برای چت نکردن با مامانم. نمی دونم مامانم به شک افتاده یا نه با این قایم باشک بازی های من. صبح با چشم هایی که بزور باز می شد، برای معلم غزل ایمیل زدم که نیاد خونه مون که غزل مریضه. خوشبختانه قبل از اینکه معلمش از خونه بیاد بیرون، ایمیلش رو چک کرده بود. باز خوبه که غزل مریض بود، چونکه اگه میومد خونه مون با دیدن قیافه ی زار من، احتمالا" فرار را بر قرار ترجیح می داد. برای هزارمین بار می گم باور کنین سلامتی بزرگترین سرمایه ایی هست که توی زندگی دارین. بعد از سلامتی، یه ذره شعور و فهم. دیگه همینا. چشمم خیلی می سوزه، من فعلا" برم.