راجع به عروسک ها
غزل یک اردک نخ نما داره که خیلی خیلی دوستش داره و هیچوقت از خودش جداش نمی کنه. خیلی هم کثیفه. چندبار بهش پیشنهاد دادم که این اردکه را با خودش ببره حموم و بشوردش. میگه نه چون بوش میره. اونوقت من چی رو بو کنم؟ هروقت هم غزل خانم تشریف می برن بیرون (به جز مهدکودک) اگه هوا سرد باشه که حتما" پلیور صورتی و کلاه صورتی تنش میکنه اگه هوا خوب باشه این اردکه از لباس پوشیدن معافه.
روزهای اولی که به تورنتو اومده بودیم غزل دو یا سه تا عروسک بیشتر با خودش نیاورده بود که اردکه یکی از این عروسک ها بود. یکی از دوستان به غزل یک عروسک گرگدنی داده بود که بسیار خوشگل و مخملی (یه چیزی توی مایه های مخمل و خز) بود. غزل هم خیلی دوستش داشت. ولی چهار یا پنج ماه بعدش بیرون از خونه گمش کرد. هرچه هم دنبالش گشتیم پیدا نشد که نشد. هرچه هم توی مغازه ها و فروشگاه ها گشتیم که جفتش یا مشابه اش رو بخریم پیدا نشد که نشد. بعد از گذشت یک سال و نیم هنوز هم هنوز هروقت یادش به اون عروسک گرگدنی اش می افته اشک توی چشمانش حلقه میزنه و بغض می کنه. یکی به من بگه چکار کنم.
یه جوک : (قابل توجه سرزمین آفتاب نشین ها)
یه روزی بچه کانگارو گم میشه مامانش به اداره پلیس زنگ میزنه و میگه جیبم رو زدن.
۱۳:۰۲ -
مامان غزل
![]() |