خوابیدن غزل
من : غزل جون زود بگیر بخواب که میخواهیم برویم کافی شاپ.
غزل : من خوابم نمیاد.
من : حالا فعلا" کمی چشمانت را ببند. اگر نخوابی کافی شاپ بی کافی شاپ.
-------------------------------------------------------------------------------
یک ساعت بعدش در حالی که دارم تلاش می کنم که غزل را بیدار کنم به او می گویم که یادت میاد که به من گفتی که خوابم نمیاد. حالا اصلا" نمیتونی چشمانت را باز کنی.
غزل : من اصلا" خواب نبودم. فقط چشمانم را بسته بودم.
من : !!!
-------------------------------------------------------------------------------
غزل : (در ساب وی) مامان من سرم را میذارم روی پات و چشمانم را می ببندم که خسته نباشم. ولی توی خونه خوابیده بودم ها!!!
۰۸:۴۷ -
مامان غزل
![]() |