دخترم - غزل


جمعه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۷

تولد غزل گلم

روز دوشنبه تولد دخمری بود، دو هفته پیش یه جشن تولد خونگی واسش گرفتیم که غزل حسابی سوپرایز شد.

یه جشن دیگه با دوستاش رو روز یک شنبه گرفتیم که یه جایی بود که هم یه عالمه فان داشت، هم خلاقیت توی بازی را از بچه ها می طلبید، هم جنبه ی آموزش داشت. بچه ها خییلی خوششون اومده بود و پدر و مادرا خیلییی راضی و خوشحال بودن و می گفتن این بهترین جشن تولدی بود که ما تا به حال دیدیم و بچه ها همین که از پارتی ه میومدن بیرون، به مامان باباهاشون می گفتن که منم میخوام تولدم رو اینجا بگیرم. جواب مامان بابا ها هم که معلومه: اوه! کوووو تا تولدت... تولدت که اپریل سال دیگه س!!

دیروز آقای پستچی اسباب بازی سفارشی پدر و مادر بزرگش رو براش آورده بود، غزل همین که از مدرسه اومد خونه، تا لحظه آخر داشت بازی می کرد و می گفت تا من اینو تموم نکنم، نمی خوابم. ما هم دیدیم که غزل افتاده روی دور لجبازی و اگه کمکش نکنیم، حالا حالا ها این ساختمون سازی تموم نمی شه و فردا صبح باز غزل خواب می مونه. این شد که من و آقای مهربان دست به کار شدیم و تند تند خونه سازی!! رو شروع کردیم، در این فاصله غزل شامش رو خورد و فرستادیمش واسه مسواک و جیش و کتاب قبل از خواب خوانی!!! همین که خونه سازی تموم شد، غزل با دیدن خونه ش، با خیال راحت چلسی جونش رو بغل کرد و رفت لالا.

فقط مهری جون تولد غزل رو یادش بود که تبریک گفت و منو حسابی خوشحال کرد. مرسی مهری جونم.