دخترم - غزل


سه‌شنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۷

همساده ها

این همساده بغلی ما تصمیم گرفته که دور حیاطش دیوار بذاره. سه تا کارگر اومدن دور حیاطش رو گودال کندن و چوب کار گذاشتن و توش با سیمان پر کردن. فرداش همساده بغلی ترش اومد و شکایت کرد که دیوار رو خیلی زیادی اینور می خواهین درست کنین، یالا دیوار ببر عقب تر که این جا حیاط منه. رفتن نقشه آوردن و حتی شهرداری هم رفتن و دیدن که حق با همساده بغلی تر ه و چوب رو که توی سیمان محکم شده بود، اره کردن و دوباره گودال های دیگه و روزی از نو!

همساده اونوری هم نمی دونم لوله آب چیزی ترکیده بود یا اشکالی پیش اومده بود، از شهرتاری اومدن و درست وسط حیاط جلویی اش و چمن هاش یه گودال گنده کندن و دیدن که نه، جاش این جا نیس، رفتن اونور تر باز یه گودال دیگه کندن، بعد دیدن نه بابا اصلا" این جا خبری نیس! رفتن جلوی در خونه همساده روبرویی گودال کندن و مثل اینکه مشکل رفع شده ولی هنوز کارشون تموم نیس!

چند تا همساده اونورتری هم از قیافه خونه یک میلیون و خرده دلاری اش خسته اش شده بوده و تمام خونه را خالی کرده و نما و هرچی رو که عشقش می کشیده، عوض کرده که هنوز کارش تموم نیس!

باز چند تا همساده اونورترتری!!! خونه ش رو کوبیده و داره یکی جدید می سازه!

کوچه مون رو اصلا" نمی شناسم. رفت و آمدمون توی این کوچه سخت شده. همه جا پر از خاک ه و اگه بارون بیاد گل!

خلاصه اینکه کوچه مون رو دوس ندارم! اصلا"!