دخترم - غزل


پنجشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۶

امروز!

آقای مهربان می گه اون روزی که پست قبلی رو نوشتم، یکمی تب داشتم. والا من که باورم نمی شه. ولی میدونم که خیلی بداخلاق بودم مثل همیشه!!! به علاوه اون روز هوا افتضاح بود. ما آفتاب ندیده ها زندگیمون و روحیه مون و مودمون و همه چی مون بنده به وضعیت هوا. اینو باور کنین.
اما امروز هوا آفتابی بود، اونم چه آفتابی ولی با این حال بازم هوا سرد بود. ولی خب من روحیه ام بهتره. علاوه بر گلوم همه جای بدنم درد می کنه ولی من محلش نمی ذارم.
راستی میدونستین که جرم و جنایت روزهایی که آفتاب نیست، یکمی بیشتر از روزهای دیگه است؟!!! اون روزی که اون دیوونه 32 نفر رو به اضافه خودش کشت، هوای نه چندان خوشایند بوده ها. یکی نیست بهم بگه برو بچه چه حرفای گنده گنده می زنه!
خب یه جک بگم یکمی بخندین تا پست بعدی.
یارو زنگ می زنه رادیو و می گه شما صدای منو می شنوین؟
میگه : آره!
یارو می گه ملت صدای منو می شنون؟
میگه: آره!
یارو می گه توی نونوایی هم صدای منو می شنون؟
میگه: آره!
یارو می گه داداش علی! نون نخر، ننه مون نون خریده و اومده خونه.
.
بی مزه بود؟ خب نخندین! به جاش اول اینو بخونین، دنباله اش هم اینجا بخونین و مثل من از ته دل و غش غش بخندین. کمی دردناکه ولی خب...
روز و شب همه تون خوش و لبخند روی لبای همه تون.