روزها
روزها با سرعت می گذرند...
هوای اینجا (تورنتو) یهو سرد شده و من کمی سرما خورده ام...
حرف و آموخته ها زیادند اما دیگه روده درازیم نمیاد که اینجا بگم... چه بهتر! بارها نوشتم ولی پاپلیش نکردم و گذاشتمشون توی درافت... که بمونه برای خودم.
و دیگر اینکه... خدایا شکرت!
و آخر اینکه... نمی گم!!! :)
۱۴:۰۶ -
مامان غزل
![]() |