دلشوره
خیلی خیلی وضعم ناجوره. دو تا درس خیلی سخت گرفتم که فقط توی یک ماه و نیم باید حداقل دو تا کتاب هفتصد صفحه ای بخونم وبرم امتحان بدم. این دو تا درس که گرفتم توی درک مطلب فارسیش هم مشکل داشتم نمیدونم چه جوری از پس انگلیسیش میخوام بربیام. از الان که کلاسام شروع شده شدیدا" دلشوره دارم و دارم از ترس امتحان پس می افتم. نمیدونم با این وضیعتی که دارم تا یک ماه و نیم دیگه هم زنده می مونم یا نه. تازه خوبیش هم اینه که توی همین یک ماه و نیم اسباب کشی دارم. خیلی خیلی تلاش کردم که قبل از اینکه کلاسام شروع بشن خونمون رو عوض کنم که راحت تر بتونم درس بخونم نشد که نشد. تنها فکری که به عقل ناقصم رسیده اینه که اول کتاب ها رو که به قیمت خون باباشون خریدم از پنجره پرت کنم پایین بعدم خودم از همون راهی که کتابها رفتن برم.
یکی نیست به من بگه اصلا" درس خوندن به تو نیومده که مثلا" بشی خانم مهندس. برو با همون لیسانس کذایی ایرانی ات یه کاری با حقوق بخور و نمیر پیدا کن و بقیه وقتت رو هم توی آشپزخونه تلف کن.
بازم خوشحالم که دغدغه زندگیم این امتحاناس و چیزهای پیش پاافتاده دیگر. چون کاری که میخواستم بکنم کردم و دارم توی مسیری که دوست داشتم برم حرکت می کنم. هرچند که اول راه هستم. زندگی با همه سختی هاش میذره. مهم اینه که داری کارهایی که دوست داری و می خواهی می کنی. اونم به شرطی که بتونم تا آخرش برم . فقط برام دعا کنین که این اضطراب شدید منو نکشه تا سرم خلوت شه و اینجا رو به روز کنم. حتما" در مورد مسایل ناشنوایان خواهم نوشت. در این مورد باید تمرکز حواس داشته باشم یا : "In other word I must be cool"
۲۱:۵۴ -
مامان غزل
![]() |