دخترم - غزل


دوشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۳

راهنمائی یک دوست

قسمتی از حرف های (چت) من و دوست عزیزم رضا جان :
من : چرا زن نمی گیری؟ داری پیر می شوی!
رضا : آخه کو زن؟ هرچه دنبالش می گردم نیست.
من : خانم A خیلی خانم خوبی است.
رضا : به من نمی خورد.
من : چرا؟ از چه نظر؟
رضا : از نظر فکری و خانواده.
من : خانم B چطور؟
رضا : به دلم نمی نشیند.
من : خانم C خانم بدی نیست.
رضا : من برم زن 18 ساله بگیرم؟
من : خوب چه اشکالی داره؟
رضا : من 30000 سالمه!!!
من : به نظر من که اختلاف سنی زیاد عیب نیست. میشه باهم کنار بیائید.
رضا : نه از نظر علمی اختلاف سنی زیاد باعث بوجود آمدن اختلافات در زندگی می شود.
من : خانم D خانم فوق العاده ای است.
رضا : من بلند شوم این همه راه را بروم مشهد؟
من : هیچ مسئله ای نیست.
رضا : من یک باربرای دیدن دوستی به اصفهان رفتم خیلی خیلی به من سخت گذشت.
من : خانم E حرف ندارد.
رضا : اون سنی است. من دو تا دختر عمو دارم که هردو شوهر سنی داشتند که هر دو طلاق گرفتند.
من : هرچه می گویم که بی فایده است. به اندازه کافی سختگیر هستی.
از شما دوستان عزیزکه اکثرا ازدواج کرده اید خواهش می کنم که با تجربه های سودمند تان رضا را راهنمائی کنید. باشد که رستگار شوید.