دخترم - غزل


سه‌شنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۳

دلتنگی های من

فکر نکنید که چند روزی است که بنا به دلایلی از دخترم دور هستم. نخیر دخترم همینجا توی شهر خودمان است که الان به اندازه نیم ساعت ازش دور هستم. خوب لابد شما می گویید که اینکه چیزی نیست حرکت که کردید نیم ساعت بعدش دخترتون رو زیارت میکنید. باز هم می گویم: نخیرحالا حالا ها باید توی دانشگاه بمونم تا کلاسم شروع بشه و ساعت نه شب تموم بشه .بعدش که میرم خونه و دخترم رو زیارت میکنم.

پ.ن:بالاخره دخترم رو زیارت کردم. اونهم چه زیارت کردنی. دختر نازنینم آنقدر چشم به راه من بوده که آخرش از خستگی خوابش برده بود.

مناجات نامه مامان غزل :
خدایا این چه زندگی است که از صبح تا شب دخترم رو نبینم؟
خدایا کی این درس هام تموم میشه که دیگه من از این جور دغدغه ها رو نداشته باشم؟