دخترم - غزل


سه‌شنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۷

حماقت!

آقای مهربان جان! می دونی که از خودم و حماقت های خودم خیلی عصبانی هستم و ناراحت. بی نهایت عصبانی!
این رو اینجا می نویسم که هم بهت بگم و هم یادم باشه که دیگه هیچوقت حماقت های خودم رو تکرار نمی کنم.
یادم باشه که از این به بعد چشام بازتر باشه. خیلی کارها رو به خاطر "دل" کرده ام و حالا می بینم که همه ش حماقت محض بوده.
تازه من از اون دخترهایی بوده ام که بیشتر منطقی بوده ام و کمتر کاری رو به خاطر "دل" کرده ام. اما از این به بعد در زندگی ام "دل" جایی نخواهد داشت.
مرسی که مثل همیشه فهمیده هستی.

خداجون: لطفا" اون چیزی رو که خیلی وقته منتظرشم، فردا بهم برسون!
اون دوتای دیگه بعدا"... هفته دیگه!

ضمنا" وبلاگ نویسی موقتا" تعطیل. حالم از خودم و همه چی داره به هم می خوره.

پ.ن. : از همه ی اونایی که برای مهمون داری (پست قبلی) کمکم کردن، خیلی ممنونم. مرسی. هنوزم کمک احتیاج دارم. رستوران شمال یا زعفرون؟ کدام یک؟ رستوران داون تاون باشه برای دفعه دیگه.