دخترم - غزل


یکشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۶

پست مفصل

1 - امروز اونقدر خورده ام که رسمن دارم می پکم! وای دلم!!!
2 - اینکه بعضی از خانم ها می گن توی تاریکی و تنهایی می ترسیم و این حرفا، این ها همه اش برای جلب توجه است و بس! چند روزه آقای مهربان نیستش. من هم عین خیالم نیست. از نظر ترس دارم می گم ها و گرنه دل کوچیک من و غزل خیلی براش تنگه.
3 - آقای مهربان هم مثل بعضی از آقایون نیست!!! امشب کنفرانسش تموم شده و اونم داره خودشو به در و دیوار می زنه بلکه بتونه امشب قبل از ساعت 12 توی آغوش گرم خونواده باشه!!! و گرنه قرار هست که همه ی شرکت کنندگان کنفرانس امشب برن بار و فردا صبح از هتل به بیرون شوت بشن!!!
4 - فکر می کردم که غزل دختر بابایی توی این چندروزه خیلی بهانه گیر بشه، که خوشبختانه نشد، تازه خیلی قشنگ با من و باباش همکاری می کرد، دخترم بزرگ و عاقل شده. قلبونش بشم!
5 - غزل رو بغل می کنم، می گه: مامان! من نمی خوام بزرگ بشم. می گم چرا؟ می گه: اونوقت دیگه نمی تونی راحت بغلم کنی! دخترم راست می گه!! دخترم عاقله دیگه! بهش گفتم که وقتی بزرگ شدی، بازم بغلت می کنم! ولی همیشه از هر فرصتی برای بغلیدنش و بوسیدنش استفاده می کنم.
6 - خونه مون رسمن بازار شام بود. هی به خاطر امتحانم، تمیز کردنش رو پشت گوش می انداختم، دیروز صبح کوزوت خانم از خواب بیدار شد و خونه رو حسابی تمیز کرد. آی جیگرم حال اومده! امروز هم خرید هامو کردم! زحمت آقای مهربان رو دوبله کم کردم!!! خانم خونه خوب و فداکار که می گن، همینه دیگه!!!
7 - اینکه بعضی ها مثلا" شوهر پولدار و خوشگل و خوشتیپ و جوون تر از خودشون پیدا و تور می کنن، ملت هم با دهن باز می گن وا! شانس رو ببین! ایهالناس بدانید و آگاه باشید که هیچ شانسی در کار نیست! مطمئن باشین که خانم ها و بخصوص بعضی هاشون با حربه جنسی خیلی خوب بلدن که چطوری دل آقایون بیچاره رو ببرن و تا آخر عمرشون هم سواری هم بگیرن!!!
8 - حالا که توی پست قبلی از مرجان خانم تعریف کردم، یه ایراد کوچولو هم ازش بگیرم، مرجان جون بالای وبلاگش گفته که: اگه میتونین و شرایطش رو دارین که بیایین کانادا حتی یک لحظه هم صبر نکنین... راستش من با این حرفش مخالفم.
فرض کنین یه نفر داره شکلات می خوره، ده نفر دیگه دارن نگاش می کنن و به به چه چه می کنن. اون یه نفر به بقیه می گه چیه؟ خب برین سرکوچه، از این شکلاتا بخرین و نوش جون کنین! از ده نفر ممکنه دونفرشون پول نداشته باشن، که خب حساب اونا جداس و بشینن سماق بمکن! دونفرشون ممکنه اصلا" از مزه ش خوششون نیاد و همون اول تف کنن، و بگن اه! این چی بود؟ سه نفرشون ممکنه حساسیت داشته باشن، یا دیابت داشته باشن و مشکلاتی از این قبیل و شکلات رو نتونن بخورن و حتی کارشون به بیمارستان بکشه! سه نفرشون خب خوششون میاد و تا ته اش می خورن و می گن دستت درد نکنه، عالی بود! مهاجرت هم دقیقا" همینه! هرکسی باید برای خودش تشخیص بده و تصمیم بگیره.
9 - آقای مهربان عزیزم، دو بار بهت گفتم، یادت رفته، منم هی یادم می ره و هی یادم میاد. تا یادم نرفته و معلوم هم نیست دوباره یادم بیاد یا نه، لطفا" با خانم ن و خانم ر برای فلان روز هماهنگ کن. مرسی. معلومه که آقای مهربان با خانوما خیلی سروکار داره؟!!! ولی نجیب تر از اون ندیدم. ایندفعه همسفرهای آقای مهربان همه شون از دم خانوم بودن!!! دل آقایون حسابی بسووووووووزه!!!
10 - از یکی از داهات ایران می گه کامپیوتر مامان خراب شده. اینه که مامان آن نمی شه. بهت گفتم که نگران نشی. می گم باشه.
یکی دو هفته بعد: می گه پس فردا دارم می رم تهرون، کامپیوتر مامان رو درست می کنم. می گم اوکی!
سه روز بعد: می گه توی فرودگاه هستم و دارم می رم دبی. می گم خوبه، کامپیوتر مامان رو درست کردی؟ می گه آره، میدونی چش بود؟ می گم نه! من از کجا باید بدونم؟ می گه سیمش توی پریز برق نبود!!!
11 - نکنه وراجی امروزم مال پرخوری ه؟
12 - این شماره دوازده است و شماره قبلیش یازده بود و همین قدر مسلم که شماره بعدیش سیزده است، و این شماره از این نظر اهمیت داره که شماره ما قبل آخر این پست هست!
13 - پرخوری!!! گلو درد! خواب بد دیدن! بی حالی! و از همه مهمتر بی کامنتی!!! D: