دخترم - غزل


یکشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۵

بهترین دختر دنیا

آآآآآآآآآآآیییییییی بهترین دختر دنیا رو من داررررررررم. آی خوشحالم آی خوشحالم.
جریان از این قراره که امروز صبح غزل از خواب بیدار میشه، می بینه من و باباش خواب هستیم، خودش میره میز صبحونه رو آماده می کنه و برای اون چیزهایی که دستش بهش نمی رسیده از چهار پایه کمک گرفته بوده و یک میز صبحانه ایی چیده بوده که بیا و ببین. حتی یه قلم هم نبود که جا افتاده باشه. بعدش من و باباش رو بیدار کرده گفته بفرمایین صبحونه بخوریم. آی چسبید! آی خوشحال شدیم! آی غافلگیر شدیم! آی! آی!
هزاربار ممنونم غزل گلم.