دخترم - غزل


یکشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۵

یه پست نه چندان دلچسب

راست راستی داره حالم به هم می خوره. از بس که چپ و راست ایمیل های مفصل درسی برام میاد و چپ و راست مطالب جدید رو توی اینترنت پست می کنن و من مجبور میشم بیست و چهار ساعته بشینم و بخونمشون. حالا همه اینها به کنار، همشون هم بس که فونت های ریز میز دارن، چشمم کور شد. اینا رو کم داشتیم، همون یه کار نصفه نیمه که داشتم آنلاینی شد. مسئول کارم عوض شده و میگه میتونی سر کار نیایی و از تو خونه کار کنی. اوهوم! جوهرهای پرینتر هم خیلی گرونن. کتاب ها که هیچی! به قیمت خون باباشون می فروشن.
همین الان، قبل از اینکه بیام سر وقت وبلاگم، تکالیف آنلاینی رو تموم کردم و میخوام بعدش لینک دونی ام رو خونه تکونی کنم. آخیش!! این خونه تکونی هم افتاد روز آخر عید. تصمیم دارم خیلی از لینک ها رو حذف کنم به خاطر اینکه الان وقتم خیلی تنگ تره و به خیلی هاشون نمی رسم بخونم و فکر نمی کنم از این به بعد وقت آزاد به اون صورت در زندگیم پیدا بشه و به اضافه چند تا دلیل دیگه محرمانه و شخصی!!
دیروز هم غزل به همه همکلاسی هاش زنگ زد که طبق دستور معلمتون، فردا پاشین برین مدرسه تون و غش غش خنده... افتاد؟