دخترم - غزل


پنجشنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۵

روز چارم عید

با کمال تاسف ماهی سومی و آخری ام و جوانم ناکام از دنیا رفته و به رحمت ایزدی پیوسته. خوب، هرروز آب تنگ رو عوض می کردم که نباید می کردم. نمیدونستم که! حیف اون سه دلار بی زبون و 45 سنت مالیات هم روش! هرچه هم میگن ماهی قرمز ربطی به سفره هفت سین نداره، قبول! ولی من اصلا" نمیتونم سفره هفت سین بدون ماهی قرمز تصور کنم.
میرم بازهم ماهی می خرم. دلم میخواد داشته باشمش. نه برای سفره هفت سین. برای دل خودم. از اون ماهی های سفید و قرمز خوشگل که مثه عروسن. این خوشگل ها لامصب گرونن.
غزل که خیلی خوش به حالشه که ماهی ها زنده نیستن. چونکه میگه من ماهی رو دوس ندارم. ولی ایندفعه غزل رو با خودم میبرمش مغازه حیوون فروشی که از اون ماهی سفید و قرمز ها ببینه. شاید خوشش اومد و از داشتنش توی خونه احساس رضایت بکنه.