دخترم - غزل


سه‌شنبه، مهر ۱۹، ۱۳۹۰

چی بگم؟

به هاله جون قول داده بودم که بنویسم به مناسبت دهمین سالگرد وبلاگ فارسی (درست گفتم؟)، دروغ چرا... نمی رسیدم بنویسم. به همین سادگی... صبح ها که بیدار می شم مثل فرفره دور خودم می چرخم تا شب، شب ها هم از خستگی زیاد خوابم نمی بره!
الان غزل گل ما که برای خودش خانمی شده خوابیده و آقای مهربان هنوز از آفیسش برنگشته. توی این چند سالی که ننوشته ام، بازهم اسباب کشی داشتیم. توی تورنتو نیستیم... قطب شمال هستیم... اگه بخوام همینطوری ادامه بدم که می شه زندگینامه نوشتن... و این چیزی هست که من نمی خوام. اگه هم بخوام از چیزهای دیگه بنویسم، چونکه به نوعی مربوط به تجربه ی زندگی ام می شن که اونم می شه زندگینامه... بعله! با اجازه تون دارم خود سانسوری می کنم.
آها! یه چیزی که می خواممممم حتما" باهاتون شر!! کنم... یه مدتی رژیم گرفته بودم و ده پوند کم کردم. می خوام یه ده پوند دیگه کم کنم اما تنبلی ام می شه. کسی پایه هست آیا؟
چرا کامنت دونی نمی بینم؟ از ملت همیشه حاضر در صحنه استمداد می طلبیم!