دخترم - غزل


سه‌شنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۴

نه از اینور نه از اونور!

تازه از راه رسیده ام و خسته و گرسنه...
رینگ رینگ رینگ...
می پرم که ببینم کیه داره زنگ میزنه...
اپراتور است و با تی تی وای مشغول به صبحت می شویم...
اپراتور : من، شماره اپراتورم فلانه، یه تلفن از فلان آفیس دکتر برایت دارم. هم همممم جواب آزمایش اومده و ... نیاز به درمان داره.
من : کدوممون؟ من یا آقای مهربان؟
اپراتور : هیچکدومتون. غزل!
من تازه یادم میاد که چند روز پیش غزل یه گلو درد مختصری داشت و یه تب خیلی مختصری که زود تموم شد و رفت. با این حال برای اطمنیون بیشتر بردیمش دکتر و دکتر از گلوش نمونه برداری کرده بود برای کشت...
من بعد از چند لحظه مکث : خوب! در این لحظه من چه کار باید بکنم؟
اپراتور : هیچی، فقط زحمت بکشین شماره تلفن داروخونه تون رو بدین. بقیه کارها رو خودمون ترتیب میدیم...
من : اوکی و دادن شماره تلفن و خداحافظی...
نیم ساعت دیگه...
رینگ رینگ رینگ ...
دوباره می پرم که ببینم کیه داره زنگ می زنه...
یه شماره تلفن می بینم و سریع قبل از اینکه شماره از صفحه روزگار نه ببخشین، از صفحه نمایشگر (؟) محو بشه یادداشت می کنم.
ایندفعه من با تی تی وای زنگ می زنم...
من : بعله! شما الان به من زنگ زدین. فرمایشتون؟
طرف : بعله من از داروخونه سر کوچه تون زنگ زدم و خواستم خدمتتون عرض کنم که دوای غزل با طعم توت فرنگی آماده است و لطفن زحمت بکشین تا سرکوچه تون قدم رنجه بفرمایین و دارو رو پیک آپ کنین.
من : ممنون! اوکی! الان اومدم... (در حالی که فقط این را کم داشتیم که دارو رو بیارن دم خونه مون و مثل ژاپنی ها تعظیم کنن و خواهش کنن که دارو رو قبول کنیم!!!)
تا میتونن دواهای بیخودی و اضافی نمیدن که سلامتی مون حفظ بشه، از اونطرف تا میتونن کار رو راحت می کنن و به فکر رفاه و آسایش هستن که دو قدم اضافی راه نریم و خیکی بشیم و سکته کنیم.
مواد غذایی تا میتونن تازه به تازه عرضه می کنن و برای این کار، لازمه اش هورمونی بودن غذاها است. برای تفریح و تنوع هرچه بیشتر زندگی و خرکیف شدن، انواع و اقسام نوشابه گاز دار و بی گاز و رنگی و بی رنگ و چیپس و پفک و چه چه تولید می کنن که وقتی سر سال معده مون درد گرفت حتی آب و نون هم نتونیم بخوریم...
ماکرویو و هزار نوع دستگاه رو اختراع می کنن که کارامون زودتر انجام بشه و وقتمون صرفه جویی بشه و انواع و اقسام مواد شیمیایی رو اختراع می کنن که سطح بهداشتمون بره بالا که اگه سرطان گرقتیم کارهای عقب افتاده ایی نداشته باشیم...
خود بخوان حدیث مجمل را...