چند تکه
روزي زيبايي و زشتي در ساحل درياي به هم رسيدند آن دو به هم گفتند: بيا در دريا شنا کنيم. برهنه شدند و در آب شنا کردند، و زماني گذشت و زشتي به ساحل بازگشت و جامه هاي زيبايي را پوشيد و رفت. زيبا نيز از دريا بيرون آمد و تن پوشش را نيافت، از برهنگي خويش شرم کرد و به ناچار لباس زشتي را پوشيد و به راه خود رفت. تا اين زمان نيز، مردان و زنان، اين دو را با هم اشتباه مي گيرند. اما اندک افرادي هم هستند که چهره زيبايي را مي بينند، و فارغ از جامه هايي که بر تن دارد، او را مي شناسند.
عشق بين دونفر اين نيست که هردو زير باران خيس شوند، عشق آن است که يکي چتر شود براي ديگر و ديگري هيچگاه نفهمد چراخيس نشد.
خوش است گاه به عشاق خويش دل دادن/ نمي شود همه عمر دلربايي کرد
۱۱:۴۶ -
مامان غزل
![]() |