عصبانیم
گفته بودم که توی کار ملت مونده ام. الان هم یه چند تایی وبلاگ هستن که هرچی دیگرون هستن و می نویسن، رو زیر سوال می برن، بد جوری هم زیر سوال می برن. موندم که کدومی رو باور کنم و کدومی رو باور نکنم.
تراژدی از همه غم انگیزتر، خودمم. اون اوایل که ازدواج کرده بودم هروقت آقای مهربان راجع به مسائل سیاسی حرف میزد، رو ترش می کردم و میگفتم سیاست بی سیاست. حالا خودم کاسه داغ تر از آش شده ام، و تمایل دارم که بیشتر به وبلاگ های سیاسی لینک بدم و بخونمشون. گرچه هنوز وقت نکرده ام لینک دونی ام رو خونه تکونی کنم. توی کار خودم هم موندم. از این بابت خیلی عصبانیم. میدونم که این کار ها هیچ فایده ایی برام نداره، ضرر هم داره! ولی چی شده که اینجور اخبار ها از نون شب هم برام واجب تر شده؟
وقتی می بینم اونایی که توی ایران هستن سرشون رو مثل کبک کرده اند زیر برف، بیشتر حرصم می گیره. ولی خوب، حق دارن. برای اینکه خودشون خوب فهمیده اند که وقتی کاری از دستشون بر نمیاد، همون بهتر که سرشون زیر برف باشه.
یه موضوع دیگه :
ملت هم میان چپ و راست ایمیل میدن و میگن چی بخونیم که وقتی که اومدیم کانادا برامون خوب باشه. والا خودم که توی کانادا هستم برای خودمم هنوز نفهمیده ام که چی به چیه، تا برسه به بقیه. ولی گفتن از من، شنیدن از خودتون. هرچی دوست دارین بخونین که بعدا" پشیمون نشین که فلان رشته رو دوست داشتم ولی ... چونکه هرچی بخونین وقتی که اومدین کانادا بازهم باید از صفر شروع کنین و با درس خوندن، مدارکتون رو با اینجا تطبیق بدین. هر رشته ایی مشکلات خاص خودش رو داره. تازه اینا در صورتی هست که اگر آمدنتون به کانادا درست بشه. نمیخوام ناامیدتون کنم ولی احتمال همه چی رو در نظر بگیرین. گیرم کارتون درست شد و اومدین اینجا، تازه اول راه هستین. خیلی ها هستن که اینجا رو نمیتونن تحمل کنن یا در خودشون توانایی تطبیق با محیط نمی بینن و بر میگردن. در مورد کار پیدا کردن، کجای دنیا کار پیدا کردن آسونه که اینجا دومیش باشه؟
خلاصه کنم : رمز موفقیت هرکسی در گروی تلاش خودشه. والسلام!
۱۰:۴۴ -
مامان غزل
![]() |