دخترم - غزل


جمعه، دی ۲۳، ۱۳۸۴

بی سوادی

دارم با کامپیوتر تقریبا" نو ولی در حال احتضار می نویسم. تا حالا به خاطر بی سوادی کامپیوتریم خیلی به درد سر افتاده ام. دیگه داره اعصابم خورد میشه. یه عالمه چیز داشتم بنویسم ولی مگه این کامپیوتر حواس برام میذاره؟ فعلا" برم که اعصابم خط خطیه.
نمیدونم کی گفته بود که هرکسی توی قرن بیستم میلادی کامپیوتر و انگلیسی بلد نباشه بی سواده. من که از کامپیوتر هیچی حالیم نیست میمونه 50 درصد که اونم مال انگلیسیه. انگلیسیم هم اگه خودم رو بکشم حتی به پای دخترم نمیرسه تا برسه به بقیه. پس نصف نصف میشه 25 درصد که اونم به خاطر ناشنواییم و از دست دادن بسیاری از فرصت های یادگیری که از راه گوش انجام میشه، نصف میشه که میمونه دوازده و نیم درصد. این دوازده ونیم رو سرراستش میکنیم میشه ده درصد. خدایا! چطور با این بی سوادی تمام عیار، روزگارمو بگذرونم؟
خورشید خانم و ژرفا خانم و خداداد درمورد بی سوادی نوشتن. ولی درد من از درد همه ی شما ها عمیق تر و کشنده تره.
آقای مهربان هم مرتب مرا در جریان خبرهای بد بد اون طرف آبها میگذاره که نتیجه اش چیزی جز آشفتگی روحی ام و دیدن خواب های های خیلی بد دیدن توسط اینجانب در شب ها نیست. اصلا" نمیخوام درباره اش بدونم. آخرش چی میشه؟ نمیدونم. این جور مواقع لازمه عین کبک سرم را بکنم زیر برف.